اگر هرگز ارنست همینگوی را نخوانده اید، بهترین راه برای شروع خواندن آثار وی، مطالعه ی داستان های کوتاه اوست. نوشته او به سادگی زیبا، ظریف و دارای کلاسی ابدی است. او که وحشت های جنگ را دیده و درک کرده است، از استعداد خود در کتاب مردم در جنگ استفاده کرده تا دریچه های آن جهان را به روی خواننده های خود باز کند.
برای قدردانی از تمام چیزهایی که نیاز دارید، بهتر است خود را به دست کتاب های او بسپارید و در آن ها غرق شوید تا قدردان شرایط کنونیتان گردید. کتاب مردم در جنگ، به خوبی ایجاز، وضوح و صراحتی که سبک روایت همینگوی است را داراست و به راحتی با تخیل پرشور خواننده هماهنگ می شود. گاهی اوقات ما به عنوان خواننده تمایل داریم داستان ها را تقریباً با همان شیوه فکری تصور کنیم که سبک نویسنده نشان می دهد، اما فکر نمی کنم این همان چیزی باشد که همینگوی لزوماً قصد داشته است. او فقط در جملات کوتاه کلمات کوچکی می نویسد تا شعله های تخیلات ما از این تکه های کوچک زغال سوخته شود.
همینگوی مبدع تئوری کوه یخ
او معتقد بود که نوشتن عالی باید مانند کوه یخ باشد. این که شما فقط نوک کوه یخ را مستقیماً به خواننده نشان میدهید و اگر بهعنوان نویسنده، خود تصور کاملی از کوه یخ داشته باشید، میتوانید خواننده را وادار کنید که بقیه آن در زیر آب جستجو کند. مهارت همینگوی در انجام این کار واقعا بی نظیر است. آنچه شخصیتهای او نمیگویند غالباً مهمتر از آنچه میگویند است، و وقتی به ما اجازه میدهد مونولوگهای درونی آنها را استراق سمع کنیم، اغلب برای نشان دادن خطاپذیری یا نقصهای آنها است تا اینکه بینشی به داستان بدهیم.
همینگوی همچنین نمادگرایی را عمیقاً درک می کرد و از آن لذت می برد، به ویژه در رابطه با محیط. گاهی اوقات این نمادگرایی در آثارش نسبتاً آشکار است، مانند کتاب پیرمرد و دریا. در زمانهای دیگر، بهویژه در داستانهای کوتاهی مانند «تپههایی مانند فیلهای سفید»، ظریفتر است اما کممعنیتر نیست. در واقع، همینگوی در داستان کوتاه خود از محیط و شرایط نه تنها به عنوان یک منبع ساده یا یک پیشنهاد موضوعی، بلکه به عنوان نوعی برچسب نمادین استفاده می کند که می تواند به اندازه خود روایت دارای معنی باشد.
زندگی واقعی همینگوی
ارنست همینگوی یکی از غول های ادبیات قرن بیستم بود که تجربیات زیسته خود در جنگ های متعدد را به داستان های غنی و هیجان انگیزی مانند خداحافظی با اسلحه و برای چه کسی زنگ می زند تبدیل کرد. این ورزشکار مشتاق همچنین از عشق خود به فضای باز خواست تا آثار استعاری تلخ و شیرینی مانند رودخانه بزرگ دو دل و برنده جایزه پولیتزر «پیرمرد و دریا» بسازد. ارنست همینگوی مدال نقره شجاعت ایتالیایی و یک ستاره برنز را به دست آورد.
همینگوی در طول جنگ جهانی اول به عنوان راننده آمبولانس در ایتالیا خدمت می کرد و در 8 ژوئیه 1918 بر اثر شلیک خمپاره به شدت مجروح شد با این حال او موفق شد به یک سرباز ایتالیایی کمک کند تا به مکانی امن برسد. این اقدام برای او مدال نقره شجاعت ایتالیا را به ارمغان آورد.
او در تمام زندگی خود با فشار خون بالا، افسردگی و مشکلات روابط دست و پنجه نرم کرد. مادرش زنی سلطه گر و کینه توز و پدرش ضعیف و بی رحم بود. ارنست همینگوی فرار از الکل را در اوایل زندگی کشف کرد و برای بهبود اعتیادش خود درمانی کرد.
روال او این بود که زود بیدار شود، تا ظهر پشت میزش با دست بنویسد، سپس شروع به نوشیدن کند. او قسم خورده بود که هرگز در حال مستی چیزی ننویسد و ویرایش نکند. سرانجام در ۲ ژوئیه ۱۹۶۱ میلادی دو روز بعد از مرخص شدن از بیمارستان روانی با یکی از تفنگهای محبوبش، دولول ساچمهزنی باساندکو، خودکشی کرد و به زندگیش خاتمه داد.
منبع: https://www.mentalfloss.com/
https://www.britannica.com