راهنما
1401/01/02
پیامبری در کام ماهی

یونس شخصیت اصلی کتاب یونس است که در آن یهوه (خدای یهودیان) به او امر می‌کند به نینوا رود و به اهالی شهر بگوید که «شرارت‌های بزرگ آن‌ها نزد من (یهوه) رسیده‌است.» اما یونس در عوض سعی می‌کند از «حضور خداوند» فرار کند و به همین منظور تصمیم می‌گیرد به یافا برود و با کشتی خود را به ترشیش برساند. در راه، کشتی گرفتار طوفانی عظیم می‌شود و ملوانان زمانی که متوجه می‌شوند این طوفانی معمولی نیست، قرعه‌کشی می‌کنند و به این نتیجه می‌رسند که یونس مقصر است. یونس اعتراف می‌کند و می‌گوید اگر او را به دریا اندازند، طوفان متوقف خواهد شد. با این حال، ملوانان چنین نمی‌کنند و به مسیر ادامه می‌دهند، اما وقتی تمام تلاش‌هایشان ناکام می‌ماند، مجبور می‌شوند یونس را به دریا افکنند. در نتیجه، طوفان به پایان می‌رسد و سپس ملوانان به یهوه قربانی تقدیم می‌کنند. یونس به‌طور معجزه‌آسایی پس از این که ماهی بزرگی او را می‌بلعد، زنده می‌ماند و سه روز و سه شب را در شکم او می‌گذراند. یونس در شکم ماهی بزرگ، به درگاه یهوه دعا می‌کند و متعهد می‌شود که او را شکر گوید و آنچه عهد کرده را به سرانجام رساند. سپس یهوه به ماهی دستور می‌دهد یونس را بالا آورد. یهوه دوباره به یونس امر می‌کند که به نینوا سفر کند و به اهالی آن هشدار دهد که غضب الهی نزدیک است. این بار او خود را به نینوا می‌رساند و برای مردم شهر موعظه می‌کند: «چهل روز دیگر نینوا سقوط خواهد کرد.» پس از گشت و گذار یونس در شهر، مردم نینوا حرف او را باور و اعلام می‌کنند همه روزه بگیرند. پادشاه نینوا خرقه می‌پوشد و بر خاکستر می‌نشیند و حکمی صادر می‌کند: همه روزه بگیرند، خرقه بپوشند، عبادت و توبه کنند. یهوه قلب‌های توبه‌کننده آن‌ها را می‌بیند و این بار شهر را می‌بخشد؛ چون تمام شهر (حتی حیوانات)در خرقه و خاکستر مشغول عبادت بودند. این شرایط باعث ناراحتی یونس می‌شود و او با اشاره به فرار خود به ترشیش، می‌گوید چون یهوه بخشنده است، بدیهی بود که سرانجام از مصیبت‌هایی که وعده داده‌است، عقب‌نشینی خواهد کرد. یونس سپس از شهر خارج می‌شود و بیرون از آن برای خود پناهگاهی می‌سازد و منتظر می‌ماند تا ببیند آیا شهر نابود خواهد شد یا خیر. یهوه گیاهی (קִיקָיוֹן، کیکایون در عبری) در کنار پناهگاه یونس می‌رویاند تا سایه‌ای در برابر نور خورشید بالای سر او ایجاد شود. مدتی بعد، یهوه کرمی را می‌فرستد تا ریشه گیاه را گاز بگیرد و گیاه خشک می‌شود. یونس که در این زمان خورشید با بیشترین حرارت بر او می‌تابد، از حال می‌رود و از یهوه می‌خواهد که او را بکشد. اما یهوه به یونس گفت: «آیا تو حقی داری که به خاطر گیاه عصبانی شوی؟» و او گفت: «حق دارم. من به اندازه‌ای عصبانی هستم که بمیرم.» اما یهوه گفت: «تو نگران این گیاه بودی، هر چند برای آن زحمتی نکشیده بودی و باعث رشدش نشده بودی. یک‌شبه رویید و یک‌شبه خشک شد. اما نینوا بیش از ۱۲۰ هزار نفر جمعیت دارد که دست راست خود را از دست چپشان تشخیص نمی‌دهند و حیوانات بسیار نیز دارد. آیا من نباید برای آن شهر بزرگ نگران باشم؟»
— کتاب یونس ۴:۹–۱۱

ما را در شبکه های اجتماعی زیر دنبال کنید!
magazine.katibeh
Katibeh_Magazine
Katibeh.Magazine
Katibeh Magazine
به اشتراک گذاری
برو به جدول