مویلیام سامرست موام نویسنده و نمایشنامه نویس انگلیسی بود. موام در سفارت بریتانیا در پاریس، فرانسه (که از نظر قانونی خاک بریتانیا محسوب می شود) به دنیا آمد، دوران کودکی دردناکی را پشت سر گذاشت، در ده سالگی یتیم شد مادرش بر اثر سل و پدرش بر اثر سرطان درگذشت. او توسط عمه و عمویش بزرگ شد و در مدرسه توسط بچه ها مورد آزار و اذیت قرار گرفت.
نوشتههای سامرست موام بی شک لذت بخشند نوشته های او به ادبیات انگلیسی بسیار عظمت میبخشد. یکی از مشهور ترین آثار وی داستان مشهور باران است. داستان روایت تراژدی آقای داویدسون مبلغ مذهبی زاهد مآب و خشکه مقدس و سدی تامپسون روسپی را تعریف میکند. موام داستان آنچه را که در نهایت برای فاحشه اتفاق میافتد ابداع کرد، در روایتی که سرکوب جنسی را در مقابل بیان جنسی در نبردی تا سرحد مرگ قرار میدهد. داستان مبلغ دینی متاهلی که تلاشهایش برای اصلاح و رستگاری سدی در عوض با آزاد کردن شور و شوق سرکوبشدهاش به اوج خشونت آمیز تلاش برای تجاوز جنسی و خودکشی موفقیتآمیز به اوج میرسد، به عنوان انتقاد تلخ موام از اثرات منفی بلندمدت سیاست های بریتانیا تعبیر شده است همچنین او اغلب به ناتوانی اروپاییها در حفظ ارزشهای فرهنگی خود در محیطی آشفته اشاره دارد. مبلغینی که سعی می کنند قوانین اخلاقی سفت و سخت خود را به عنوان بخشی از امپریالیسم استعماری نژادپرستانه بر مردم بومی تحمیل کنند.
به عقیده من دین می تواند به یک شور غیرقابل کنترل تبدیل شود، به ویژه هنگامی که سعی در تلقین آن به دیگران دارید. ضعف های انسانی و مذهب اغلب با هم مخلوط می شوند.
در کل این کتاب شامل بیست و یک داستان است که شما را از جزایر اقیانوس آرام به انگلستان، فرانسه و اسپانیا میبرد.
باید گفت موام برای این داستان پایانی در نظر نگرفته است و این اجازه را به خواننده داده است که خودش در ذهنش داستان پردازی کند و قضیه را آنطور که دلش می خواهد به اتمام برساند.
موام 91 سال عمر کرد و در طی این عمر طولانی آثار بسیاری اعم از نمایشنامه ها و داستان ها و رمان های مختلفی را از خود به یادگار گذاشت.
بخشی از کتاب باران
تقریبا وقت خواب بود و انتظار می رفت فردا صبح مسافران پس از بیدار شدن خشکی را در برابرشان ببینند. دکتر مک فیل پیپش را روشن کرد، پشتش را به نرده تکیه داد و نگاه جستجو گرش را برای دیدن صورت فلکی معروف به چلیپا متوجه آسمان شب ساخت. او پس از دو سال عمری که در جبهه سر کرده و بعد از برداشتن زخمی که درماانش خیلی بیش از آن چه بایست طولانی شده بود، خوشحال بود که حد اقل دوازده ماه آینده زندگیش را در پایتخت کشور مستقلی است به نام (ساموآ) واقع در اقیانوس آرام به سر خواهد برد و همین فکر رضایت خاطر او از سفر کنونیش را در پی داشت. تعدادی از مسافران در روز بعد در بندر پاگو پاگو از کشتی پیاده می شدند، به همین بهانه، شب قبل مجلس رقصی ترتیب داده شد و اینک که ساعتها از آن برنامه می گذشت، صدای پیانو هنوز در گوش او طنین انداز بود. ولی حالا در دیر وقت شب، دیگر عرشه تقریبا خالی و ساکت به نظر می رسید........
https://www.gradesaver.com/