گاهی یک واقعه زخمش روی حافظه خیلی عمیق است. آنقدر که تا آخر عمر رهایت نمیکند. دستکم مطمئنم برای ارنست همینگوی خاطرهی جنگهای داخلی اسپانیا تاثیری چنین داشته. آنقدر که «برفهای کلیمانجارو» و «وداع با اسلحه» و «زنگها برای که به صدا در میآیند» نمونههایی از خاطرات و تجربیاتی باشد که همیشه با او

ماندند.
«زنگها برای که بهصدا درمیآید» کتابی که در آن شور انقلابی، زندگی تلخ و شیرین، کینهها، عشقها، پیروزیها و شکستهای مردمان ساده ماهرانه نقاشی شده و به تصویر کشیده شده است. هدف از گذاشتن نام صدای زنگ در این کتاب، ناقوس های کلیساها میباشد که زمان مرگ انسانها به صدا درمیآید و اشاره به دوران جنگ دارد. این صدا برای سربازان کشته شده در جنگ هم نواخته میشد.
در این کتاب همینگوی تصویری زنده، تکان دهنده و واقعگرا از جنگ ارائه میدهد. اما در بطن کشت و کشتار و خونریزی او زیباترین جلوههای زندگی بشری یعنی عشقی را روایت میکند که بس زیبا و انسانی است و به همین دلیل این اثر همینگوی بی تردید جزو آثار جاویدان ادبیات جهان است به گونهای که مورد توجه هنر سینما نیز قرار گرفته است و فیلمی بس زیبا از آن ساخته شده است.
به بیان دیگر زنگها برای که به صدا در میآیند؟ روایت عشق در برابر خون و گلوله و جنگ است. روایت ایستادن مردان و زنان بینظیری که در برابر سفاهت و وقاحت دیکتاتورها میایستند و جانشان را فدا میکنند. برای آنها همه چیز جمهوری بود! عشق، آن پل، زندگی… به بودن جمهوری میارزید. و بهقول نیکول کیدمن در «ساعتها»: «یکی باید بمیرد تا دیگران قدر زندگی را بدانند!» یکی باید بایستد تا معشوق برود و نجات یابد، تا عشق زنده بماند. و به باورم، تاریخ را همین روایت ساخته و میسازد
منبع: وبسایت کتابراه