هربرت جورج ولز داستان نویس مشهوری که از اولین روزهای دوران نویسندگیش دنبال راهی برای سازماندهیِ بهتر جامعه بود و در این میان چندتایی رمانِ آرمانشهری نوشت. که داستان آن ها معمولاً این طور آغاز میشدند که دنیا در حال پیشروی به سوی یک فاجعهی نابود کننده بود، تا این که مردم راه بهتری برای زندگی پیدا میکنند. در ادامهی نویسندگیاش، شروع به نوشتنِ داستانهای سیاسی کرد و در سال ۱۹۳۴، پیشبینیِ یک جنگ جهانیِ دوم در سال ۱۹۴۰ را کرد، که پیشبینیاش درست از کار درآمد.
او نویسنده آثاری همچون: مرد نامرئی، کلیات تاریخ، پیشبینیها، دری در دیوار، سرزمینِ کورها، ماشین زمان، جنگ دنیاها و... میباشد؛کتاب مرد نامرئی یکی از بی نظیر ترین آثار این نویسنده انگلیسیست؛داستانی در درباره یک دانشمند که موفق به کشف مادهای میشود که با آن میتوان آدمها را نامرئی کرد...
این ماده خاصیت عجیبی دارد و میتواند جانداران را نامرئی کند. گریفین اول از همه آن را روی خودش آزمایش میکند و با موفقیت نامرئی میشود اما نمیتواند دوباره بدنش را مرئی کند و به حالت اول برگردد. این موضوع برایش کمکم دردسرساز میشود بدنش نامرئی شده است اما لباسهایش، غذایی که میخورد و نامرئی نیستند. او مجبور میشود تا تمام بدنش را بپوشاند یا بدون لباس بیرون برود تا لو نرود اما این تمام ماجرا نیست. چیزی نمیگذرد که پولهایش تمام میشود و او که حالا نامرئی شده است، برای به دست آوردن پول دست به کارهای خلافکارانه میزند...
در این کتاب، وحشت، علم، تخیل به زیبایی کنار یکدیگر نشسته اند. و این موضوع را نمایان میکند که پیشرفت علم می تواند آن سوی دیگر سکه را هم نشان دهد و همیشه به نفع بشری نباشد. و جالب اینجاست که موضوع کتاب برای بشر فوق العاده پیشرفتهی امروز، هنوز هم تخیلی مانده است
این داستان در سال ۱۸۹۷ منتشر شد و بارها مورد اقتباسهای سینمایی و تلویزیونی قرار گرفته است.
منابع: کتابراه، طاقچه