کتاب شیاطین (جنزدگان) متمایزترین نوشتهی فیودور داستایفسکی است که سروش حبیبی آن را ترجمه کرده است. برخی از منتقدان، داستایفسکی را بزرگترین نویسندهی روانشناختی جهان میدانند که هریک از قهرمانها و شخصیتهای داستانهای خود را با همهی پیچیدگیهای ذهنی یک انسان خلق میکند. رمان «یادداشتهای زیرزمینی» وی نخستین نوشتهی ادبی اگزیستانسیال دنیاست. از این نویسندهی بزرگ و نامدار روسی آثار بسیاری به چاپ رسیده که برخی از آنها عبارتاند از: «ابله»، «جنایت و مکافات»، «قمارباز»، «همیشه شوهر»، «برادران کارامازوف» و «خاطرات خانهی اموات».
کتاب شیاطین که با دیگر آثار داستایفسکی متفاوت است، با توصیفی از شخصی به نام ستپان ترافیمویچ ورخاوینسکی آغاز میشود که پدر معنوی و پرورشدهندهی شخصیت اصلی داستان، ستاوروگین است. هریک از شخصیتها و نقشهای داستان وجهی از شخصیت پیچیدهی قهرمان داستان را روشن میسازند. در این داستان گروهی انقلابی وجود دارند که میخواهند تحتتأثیر اندیشههای اروپای غربی، حکومت وقت و سلطهی کلیسا را از بین ببرند. از عدهای در این میان سوءاستفاده میشود و بازیچهی دست گروههای رادیکال و تندرو قرار میگیرند. با از بین رفتن قدرت تعقل و شدت یافتن تعصب در افراد، آنها به ماشینی برای کشتار و خونریزی بدل میشوند. شخصیت اصلی داستان، ستاوروگین، یکی از همان شیطانهایی است که داستایفسکی در طول کتاب معرفی میکند. ستاوروگین به همان اندازه که بر ذهن اطرافیان خود نفوذ دارد، خودخواه، ترسناک و بیاخلاق است و دیگران را به انجام هرکاری وامیدارد.
راوی داستان
روایت اصلی این داستان در متن رمان بر عهده یکی از شخصیتهای نه چندان شاخص آن است و آن شخص آنتوان لاورنتیوویچ نام دارد و هم او رفیق گرمابه و گلستان یکی از مهمترین شخصیتهای این رمان یعنی استپان ورخاوینسکی است. راوی داستان در واقع کارمند دولتی است که سعی بر آن دارد تا ماجراهای غیرقابل باوری را که به تازگی در منطقهشان رخ داده روایت کند. اما جالبی ماجرا این است که این راوی نه چندان مهم در اتفاقات داستان گاهی تا حدی از اتفاقات و درونیات شخصیتهای داستان خبر دار است به یک دانای کل تغییر ماهیت میدهد. راوی داستان صدای (بیان) هوشیار و دقیقی دارد ولی در واقع در تمامی داستان این همو نیست که داستان را روایت میکند و در برخی موارد بهطور کامل صدای راوی قطع میشود. در واقع سبک روایت داستایوسکی در آثارش طبق تئوری باختین به نوعی پلیفونی میباشد.
از نظر باختین صداها به کمیتشان نیست، به کیفیتشان است. تعدد آدمها صدا را اضافه نمیکند، تعدد افکار است که آن را اضافه میکند. چندصدایی یعنی وجود آدمهای وارسته، آگاه، دانا، شجاع، کسانی که میتوانند عقاید خود را بیان کنند، اینها صاحبان صدا هستند. صاحبان صدا کسانی نیستند که صاحب زبان باشند، صاحب صدا یعنی صاحب فکر، صاحب نظر. صداها میتوانند به هم نزدیک یا دور باشند، این استقلال و آزاد بودن است که صدا را تبیین و تعریف میکند نه تعدد کمی آن.
شخصیتهای داستان
استپان تروفیموویچ ورخاوینسکی که شخصی فرهیخته و روشن فکر است خواسته یا ناخواسته به رشد تفکرات نیهیلیسم که در راس آنها فرزندش، پیوتر استپانوویچ و شاگرد سابقش نیکولای استاوروگین قرار دارند و جامعه محلی را پرتگاه سقوط به پیش میبرند، بسیار کمک میکند. در واقع میتوان گفت که داستایوسکی با ساخت شخصیت تروفیموویچ سعی داشته که شخصیتهای آرمانگرای لیبرال دوران ۱۸۴۰ روسیه همچون آلکساندر هرتسن و تیموفی گرانفسکی را بازسازی کند. رمان با صحبتهای توصیفات پر نیش و کنایه راوی که در البته در کمال خونگرمی بیان میشود پیرامون شخصیت و گذشته استپان تروفیموویچ آغاز میشود. او جوانی اش را به عنوان سخنرانی ممتاز در دانشگاه آغاز میکند و هبه مدت کوتاهی همه بر این باور هستند که نماینده نگاه جدید در روسیه تزاری کسی جز او نخواهد بود. تروفیموویچ باور دارد که سران حکومت خطر وجود وی را حس کردهاند و از دانشگاه اخراجش کردهاند و وادارش کردند در خارج مرکز توجه قرار گیرد؛ ولی در واقع این شوخی بیش نیست و تا آنجا که در رمان مشخص است، حتی یک نفر هم از ردههای بالای مملکلت وی را نمیشناسند و از وجودش بی خبرند. بههرحال او پیشنهاد واروارا استاوروگینا را برای پذیرش آموزش فرزندش را میپذیرد و در واقع آموزگار عالی وی میشود. رابطه ای معقول و پاکدامنانه میان استپان و واروارا حتی پس از پایان قرارداد مالی آموزگاری نیز ادامه دارد. البته پیوتر فرزند استپان در بخشی از داستان در مورد رفتار وی با واروارا به پدرش میگوید: توتنها دلقک احساسی وی هستی. در واقع در تمام طول زندگی استپان این واروارا هست که هر بار وی در مخمصه ای میافتد فرشته نجات بخش است. وقتی استپان میفهمد در قبال احساسات واروارا مسئولیت پذیر نبوده و رفتاری نامناسب داشته در راه کنار آمدن با این شرمساری دچار بیماری و ضعف جسمانی میشود.
واروارا پتروونا استاوروگینا ،زنی ثروتمند، با نفوذ و ملاک است که در شهری که داستان در آن روایت میشود یعنی سکورشنیکی زندگی میکند. در واقع حامی اصلی استپان تروفیموویچ همین ختنم است که هم وظیفه حمایت مالی و معنوی وی را بر عهده دارد و هم به اندازه کافی بر او مسلط است. واروار پترووانا در واقع در این شهر به عنوان زنی روشنفکر و پیشرو شهره است و در جلسات روشن فکران حضوری مستمر دارد. اگاهانه، در عین سخاوت و روشن ضمیری واروارا سعی بر آن دارد که خود حامی بزرگ هنر و کارهای خیرخواهانه نشان دهد. در اواسط داستان و با ورود پیوتر استپانوویچ، او تلاش زیادی میکند تا از خشم واروارا نسبت به پدر خود به بهترین نحو ممکن بهره ببرد. واروا همواره نسبت فرزندش (استاوروگین) نگاهی آغشته به ستایش دارو ولی گاهی اوقات حسی نامطبوع نسبت وی در خود حس میکند و درسافت او این است که کمیت فرزندش لنگ است؛ ولی پیوتر استپانوویچ همواره با خوشیرینی کردن سعی بر آن دارد تا رفتارهای غی عادی استاوروگین جلوی چشم مادرش لاپوشانی کند.
نیکولای وسوولاویچ استاوروگین
بی اغراق میتوان گفت پر اثرترین شخصیت این داستان بدون شک اوست. زیبایی، خوشتیپی و قدرت بیاندازه از ویژگیهای شخصیتی اوست؛ ولی با تمامی این اوصاف به قول راوی داستان دافعه ای درون اوست که مانع همدلی کسی با وی میشود. شخصیت اجتماعی وی عبوس و بسیار خود رای نشان میدهد. تمام شخصیتهای داستان شیفته وی هستند.
پیوتر استپانوویچ ورخاوینسکی
ایوان پاوولیچ شاتوف
الکسی نیلیچ کیریلف
دیگر شخصیتها
لیزاوتا نیکولینا توشینا (لیزا)
داریا پاولوونا
ماریا تیموفینا لبیادکین
سروان لبیادکین
www.JADVALKATIBEH.com ............................................ Instageram: Magazine.Katibeh ................................. YouTube: Katibeh Magazine