میدانم که هیچ نمیدانم!
در این گفتار، نگاهی گذرا خواهیم داشت به زندگى و آرای سقراط فیلسوف بزرگ یونان باستان. سقراط در سال ۴۷۰ پیش از میلاد در «آتن» زاده شد و در سال ۳۹۹ پیش از میلاد در همین شهر و پس از نوشیدن جام شوکران، چشم از جهان فروبست.
پدرسقراط سنگتراش و مادرش قابله بود. وی از همسرش اکسانتیپه صاحب سه فرزند شد. سقراط در جوانی در چند جنگ شرکت داشت و در یکی از آنها با دلاوری جان یکی از دولتمردان و سرداران نامی آتن را که مجروح شده بود نجات داد. بعدها خود را یکسره وقف فلسفه کرد. در کوچههای آتن میگشت و مردم را به بحث میکشید و با پرسشهای سمج و پیدرپی آنان را دچار سرگیجه میساخت و به تامل وامیداشت.
سقراط به فلسفهی طبیعی علاقهای نداشت و خود را معطوف به مسائل اخلاقی نمود. در سال ۴۰۴ پیش از میلاد و تحت سیطرهی ۳۰ جبار، از فرمانی برای همکاری در یک قتل سیاسی سرپیچی کرد. این امر میتوانست به قیمت جان او تمام شود. سقراط در سال ۳۹۹ پیش از میلاد به جرم توهین به خدایان و فریب جوانان در مقابل دادگاه قرار گرفت.
به گفتهی شاگردش افلاطون، در مقابل دادگاه گفت: اگر به من میگفتید که سقراط، این بار تو را آزاد میکنیم با این شرط که دیگربار به فلسفه روی نیاوری، پاسخ میدادم که مردان آتن، برایتان ارزش قائلم و به شما احترام میگذارم، اما تا زمانی که نفس میکشم و توان دارم، هرگز از فلسفیدن دست برنخواهم داشت.
سقراط هفتاد ساله محکوم به مرگ شد. او توصیهی برخی از دوستدارانش را برای فرار از زندان نپذیرفت و جام شوکران را در محفل دوستانش سرکشید. سقراط در واپسین ساعات زندگی خود، با آنان به فلسفیدن دربارهی نامیرایی روح پرداخت.
دیوگنس لائرتیوس گزینسخنهایی از سقراط را گرد آورده بود. سقراط بارها در بازار آتن و در مقابل وسایلی که برای فروش گذاشته بودند گفته بود: چقدر چیزهایی که من به آنها هیچ احتیاجی ندارم زیادند! یکبار از او پرسیده بودند آیا دشنام آن شخص تو را نمیآزارد؟ و سقراط در پاسخ گفته بود: نه! زیرا آنچه که او میگوید در مورد من صادق نیست. در مقابل این پرسش که آیا بهتر است آدم ازدواج کند یا نه، پاسخ داده بود: هر کدام را که برگزینی پشیمان خواهی شد.
سقراط از خود نوشتهای برجای نگذاشت. آنچه از اندیشهی او میدانیم عمدتا از نوشتههای افلاطون است. مخالفان سقراط او را در زمرهی سوفیستها میشمردند، اما سقراط درست میخواست بر نسبیتگرایی سوفیستها چیره گردد. او در جستجوی زندگی واقعی اخلاقی میگشت. شعار مورد علاقهی سقراط سنگنوشتهی بالای معبد آپولون در دلفی بود که بر آن این کلمات به چشم میخورد: خودت را بشناس!
سقراط همشهریانش را وارد گفتگو میکرد تا همراه آنان در «لوگوس» این گفتگوها، ذات فضیلت یا امر نیک را بازشناسد. «لوگوس» به مفهوم سقراطی آن، به معنی آن بصیرت خردمندانهای است که از یک گفتگوی مشترک بیرون میآید. «لوگوس» سقراطی از یک طرف دربرگیرندهی خود گفتگوی زنده و از طرف دیگر اندیشهی درست در این گفتگوست.
امر نیک آن نیست که مردم معتقدند یا انجام میدهند، بلکه امر نیک دارای یک «لوگوس» یا یک معنی است. باید آن را بازشناخت و از آن پیروی کرد. لوگوسی که در جریان گفتگو خود را به عنوان بهترین اثبات میکند، یعنی اینکه در مقابل هر آزمون سنجشگرانهای پایدار میماند، معیار عینی برای اخلاق است.
سقراط نیز دانشی از ذات فضیلتها نداشت، اما او این را میدانست و این به اصطلاح دانش، او را راضی نمیکرد. سقراط در دفاعیاتش گفت: در مقایسه با این انسانها خود را فرزانهتر یافتم. زیرا با اینکه هیچکدام از ما به درستی و راستی چیزی نمیدانست، اما آنان تصور میکردند که چیزی میدانند و هیچ نمیدانستند، در حالی که من هیچ نمیدانستم و تصور هم نمیکردم که چیزی میدانم. بنابراین من در مقایسه با آنان کمی فرزانهتر بودم. از آن رو که اعتقاد هم نداشتم چیزی را که نمیدانم میدانم.
سقراط در گفتگوهای خود، آگاهی به نادانی خود را بصورتی روشمند به کار میگرفت. روش او که به «طنز سقراطی» معروف است، طرف گفتگو را به تامل وامیداشت. سقراط از در نادانی وارد میشد و اجازه میداد طرف مقابل بر «دانایی» خود متکی باشد. سپس پیگیرانه آغاز به پرسش میکرد، به ناروشنیها اشاره مینمود، تناقضات در گفتار را کشف میکرد و طرف گفتگو را به سرگیجه و درماندگی میکشید تا سرانجام اعتراف کند که: اکنون من نیز میدانم که هیچ نمیدانم!
سقراط بر درماندگی در روشنسازی مفاهیم اخلاقی، از طریق آموزههای اخلاقی بسته و آماده چیره نمیشد، بلکه پاسخهای او نهایتا به عنوان تفکری سنجشگر و ناتمام باقی میماندند. سقراط مخاطب خود را به اندیشهی مستقل تحریک میکرد و او را وامیداشت در جستجوی حقیقت برآید. او هنر مامایی را از مادرش آموخته بود و تلاش میکرد «لوگوس» را بزایاند. به دیگرا ن نیز برای زایش روحی یاری میرساند.
سقراط در گفتگوهایش، تبیین مفهومی را هدف میگرفت. او بصورت استقرایی از مورد خاص به کل میرفت. گفتگوهای سقراطی با نمونهها آغاز میشوند. برای مثال: این کار در اینجا یا در آنجا، رفتاری فضیلتمندانه است، موردهای ویژهای از فضیلتی معین. اما آن چیست که در همهی این موارد مشترک است؟ آن چیز عمومی چیست؟ ذات این فضیلت چیست؟ به این ترتیب سقراط در جستجوی امر کلی مفاهیم اخلاقی مانند عدالت، دلاوری، پارسایی و غیره برمیآمد. و در ادامه میپرسید آن چیست که در همهی فضیلتهای جداگانه مشترک است؟ امر کلی در فضیلت چیست؟
برای نمونه در دیالوگ افلاطونی «لاخس»، سقراط به بحث در مورد تعریف دلاوری میپردازد. پرسش این است که دلاوری بر اساس ذات کلی خود چیست؟ لاخس به تبیین این مفهوم میپردازد و یکی پس از دیگری آنها را ناکارآمد مییابد و طرد میکند. از این طریق، دانش خود نسبت به نادانیاش را ژرفش میبخشد و گسترش میدهد. در پایان، هیچکدام از تبیینهای مفهومی او از امر کلی قابل دفاع نمیمانند. دیالوگ لاخس هم در فرجام خود به یک بن بست (آپوری) منجر میگردد و بینتیجه میگسلد. سقراط در پایان میگوید: «پس سرانجام نیافتیم که دلاوری چیست؟». به این ترتیب، طنز، استقرا، قابلیت مامایی و تلاش برای تعریف یک مفهوم، شاخصهای روش سقراطی را میسازند.
اندیشهی سقراطی برخوردار از این خوشبینی است که انسان نیک است و مستعد برای فضیلت و از جمله برای نیکبختی. انسان صرفا نیازمند شناخت مفهومی نسبت به این استعداد و پرورش آن است. کافیست که انسان امر نیک را بداند تا آن را انجام دهد. فضیلت برای سقراط با دانش مفهومی توامان است. هیچکس داوطلبانه از روی دانایی کار بدی نمیکند و آنکس که دست به بدی میزند، قربانی نادانی خویش است.
سقراط در برابر مرگ نیز پیگیرانه حاضر به دست شستن از اخلاق و فلسفیدن نمیشود. او پیشنهاد دوستانش را برای فرار رد میکند و میگوید نه از مرگ، بلکه از پلیدی باید فرار کرد. بهتر آن است که انسان مورد بیعدالتی واقع شود تا بیعدالتی کند. حتا اگر این امر به معنای مرگ باشد.
www.JADVALKATIBEH.com ............................................ Instageram: Magazine.Katibeh ................................. YouTube: Katibeh Magazine