آرامش دوستدار در سال ۱۳۱۰ در تهران در خانوادهای بهائی زاده شد ولی بعدها دینناباور شد. او برادرزاده احسانالله خان دوستدار است. آرامش دوستدار در سال ۱۳۳۷ برای تحصیل فلسفه به آلمان رفت و در سال ۱۳۵۰ مدرک دکترای خود در فلسفه و روانشناسی و دینشناسی تطبیقی را از دانشگاه بن دریافت کرد. عنوان رساله دکتری دوستدار «رابطه اخلاق و ارادهٔ سلطهگرا در آثار نیچه» بود. وی از سال ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۸ به عنوان استاد به تدریس در گروه فلسفه دانشگاه تهران پرداخت و در پی بسته شدن دانشگاهها به دنبال انقلاب فرهنگی ایران از دانشگاه اخراج شد و دیگر بار به آلمان مهاجرت کرد.
دیدگاه
«در فرهنگ دینی، اندیشیدن محال است.»
آرامش دوستدار
مشهورترین اثرآرامش دوستدار، کتاب امتناع تفکر در فرهنگ دینی است که با واکنشهای فراوانی مواجه شدهاست. دوستدار در این کتاب با نامگذاری «فرهنگ دینخو» بر فرهنگ ایران پیش و پس از اسلام، این پندار را که فرهنگ ایران اندیشنده و پرسنده است؛ به چالش و پرسش کشیدهاست.
نخستین مقاله انتقادی دوستدار با نام امتناع تفکر در فرهنگ دینی با نام مستعار «بابک بامدادان» در سال ۱۳۶۱ در نشریه الفبا چاپ پاریس به سردبیری غلامحسین ساعدی منتشر شد. چاپ این مقاله، نام او را به عنوان اندیشمندی نوجو، صاحبنظر و جسور به دیگران شناساند. بیان جسورانه، زبان بیپرده و تا اندازهای پرخاشجو در نفوذ نوشتههایش در میان اهل فکر و اندیشه مؤثر بودند.
شهرت وی به دلیل دیدگاههای انتقادی دربارهٔ دین و فرهنگ دینی در جامعهٔ ایران است. وی بر این باور است که فرهنگ ایرانی فرهنگی «دینخو» است و از این روی قدرت اندیشیدن ندارد. از نظر دوستدار ایجاد تراژدی در معنی راستین آن، بهجز موارد استثنا در شاهنامه فردوسی، در فرهنگ ایران امکانپذیر نیست. دیدگاهی که با نقد دیگران روبرو شدهاست. از دید او در کل تاریخ دینخوی ایران، تنها خیام، محمد رازی، فردوسی، و ابن مقفع (روزبه) اندیشیدهاند یا بهراستی پرسیدهاند و به این فرایند نزدیک شدهاند. واژههای «دینخویی» و «امتناع تفکر» و روزمرگی، سه واژهٔ کلیدی او هستند. آرامش دوستدار «دینخویی» را نه شکلی از تفکر که «امتناع تفکر» به معنای محال بودن اندیشیدن در فرهنگ دینی میداند. آرامش دوستدار در کتاب «خویشاوندی پنهان» در بخشی با عنوان «شاخصهای فرهنگ دینی» بعد نخست «فرهنگ دینی» را عدم پرسشگری میداند. او معتقد است آنچه در فرهنگ دینی وجود دارد نه پرسش که «استخبار» است و در فرهنگ دینی پرسش، محال است. آرامش دوستدار روشنفکری است که در مواجهه با حوادث پس از انقلاب ۱۳۵۷ نظیر قتلهای زنجیرهای و حکومت روحانیان، مردم ایران و فرهنگ ایرانی و نه حزب، گروه یا دسته خاصی را مقصر میداند.
از دید آرامش دوستدار، توضیح المسائل به پرسش مؤمنان پاسخ نمیدهد. بلکه تنها جوابهایی از پیش تعیین شده ارائه میکند و هیچ چون و چرایی در این پاسخ وارد نیست؛ بنابراین این گونه پرسندگی دروغ است؛ زیرا نه بر پایه چالش فکری بلکه تنها برای اطمینان از داوریها و ارزشها و باورهای پیشین، و تأیید و ابرام عقاید پرسنده است.
شناخت علمی با تردید در باورهای پیشینی و به دنبال آن، با پرسش و کاوش بیقید و بند بدست میآید. اما انسان متدین یا باورمند همه چیز را پیشاپیش میداند. بنابرین نیازی به خردورزی و کندوکاو علمی نمیبیند.
نقد
اندیشه آرامش دوستدار، به ویژه تعریفی که از دینخویی ارائه میدهد و تعارض آن با تفکر، به ویژه تفکر فلسفی، مورد نقدهای جدی قرار گرفتهاست. مهمترین انتقاد مخالفان او این است که دوستدار، دین را نه بسان بنیاد یا مؤسسهای اجتماعی، با نقش و کارکرد مشخص تاریخی، بلکه تنها در چارچوب فلسفه فرهنگ و به عنوان نمودی ذهنی بررسی میکند؛ یعنی او جوانب اجتماعی یا تاریخی دین و نقش آن در سیر جوامع را نادیده میگیرد.
بسیاری از منتقدان، رابطه فرهنگ دینی (اسلامی) با عقبماندگی ذهنی یا عمومی را ناموجه میدانند و آن را برخاسته از خشم بغضآلود دوستدار از پیروزی اسلام سیاسی در ایران میدانند. آنها میگویند دیدگاه اندیشه دوستدار نشان نمیدهد کدام عوامل ذهنی (باورهای دینی) به انقلاب ۱۳۵۷ انجامید و تنها، میگوید که انقلاب، سرنوشت قهری جامعهای است که به عارضهای به نام دینخویی دچار شدهاست. همچنین گفته میشود دوستدار برای کیش اسلام یک ذات جداگانه قائل است که ظاهراً با ادیان دیگر متفاوت است و عوارض وخیمتری دارد.
منتقدان گفتهاند که دوستدار با گرایش به خودبنیادی فرهنگی، فرهنگ را ذاتی ثابت و استوار میپندارد که خصلت فراتاریخی دارد؛ یعنی در طول زمان، و از ازل تا ابد پایدار است و تغییری نمیکند. با چیرگی یک دین که همواره با باورهای جادویی و آیینهای غیرعقلانی همراه است هسته یا ذات فرهنگ آسیب کمی میبیند تا آنجا که جامعه کاملاً فلج میشود و توان تفکر را موقت یا برای همیشه از دست میدهد. دوستدار به پیروی از اندیشوران فلسفه فرهنگ، دین را نه به عنوان یک تجربه نفسانی و دارای نقش اعتلایی، جدا و مستقل از شناخت علمی میداند بلکه در تقابل کامل با اندیشه علمی قرار داد به گونهای که آنرا به تابعی از کشمکشهای فکری و ایدئولوژیک فرو میکاهد.
اندیشوران دینی، به ویژه آنها که باورهای دینی را در تناقض با شناخت علمی نمیبینند در پاسخ به آرامش دوستدار میگویند دین را میتوان مجموعهای از باورها و ارزشهای اخلاقی یا هنجار دانست که الزاماً ارزش شناختی و علمی ندارد. بنابرین نباید با معیارهای علمی سنجیده شود. انسان دینی هم میتواند اندیشمند و فرهیخته باشد که تجربه زندگی نیز همین را نشان دادهاست و اگر جز این بود در روزگار سلطه علم دیگر کسی پایبند ایمان باقی نمیماند.
فوکو، هابرماس و رورتی در دیدگاه آرامش دوستدار
«میشل فوکو نخستین فیلسوف مهمی است که در چند ماه پیش از بروز انقلاب اسلامی دوبار به ایران سفر میکند. بار اولش برای ملاقات با آیتالله شریعتمداری به قم میرود. مترجمش مهدی بازرگان بودهاست. مجسم کنید در نظرتان مثلث آیتالله شریعتمداری، میشل فوکو و مهدی بازرگان را در قم! اولی آخوند مهمی است میانهرو که دلیل حق اختیار چهار زن عقدی به مرد مسلمان را در این میبیند که مرد از نظر جنسی از زن قویتر است! لابد چهار بار! دومی متفکری است که به زعم او یکی از وسیلههای قدرت، یا در واقع اِعمال قدرت و حصول آن در غرب، سکسوالیته بهمنزلهٔ معیار و مولد حقیقت بودهاست. سومی فیزیکدانی است در فرانسه درسخوانده، استاد فیزیک در دانشگاه تهران و متخصص ترمودینامیک در این رشته. با چنین تخصصی از قرار توانسته درجهٔ گرمای آتش جهنم را به دست آورد…
... ممکن است برخی خیال کنند این اظهارات برای سرزنش میشل فوکو اند. اگر کسی مستوجب سرزنش باشد در وهله اول و آخر خود ما هستیم. از شاهمان گرفته تا گدامان. جایی که ما انتلکتوئلهای ایرانی از هول حلیم انقلاب در دیگ اسلامی آن شیرجه رفته بودیم. برای میشل فوکو کلاً باید تفاهم داشت که از دیدن انقلابی چنین یکپارچه و رنگارنگ از بلاهت مادرزاد، از خود بیخود شود. اما نه در دو دهه بعد برای دو فیلسوف دیگر غربی که میبایستی، سوای اعمال خونین جمهوری اسلامی که همچنان ادامه دارد از تجربه میشل فوکو نیز میآموختند: برای یورگن هابرماس و ریچارد رورتی. هر دو به ایران سفر میکنند: به چه منظوری؟»